جدول جو
جدول جو

معنی غله فروش - جستجوی لغت در جدول جو

غله فروش
(بُ)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
لغت نامه دهخدا
غله فروش
چاش فروش جرتا فروش کسی که حبوب از قبیل گندم و جو و ارزن و جز آنها فروشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ شَ / شِ)
آنکه کالاهای بازرگانی را به صورت عمده فروشد. عمده فروش. آنکه اجناس مختلف را به صورت کلی فروشد. مقابل جزئی فروش
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
بیاع. کالافروش. فروشندۀ کالا، بقال. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ شِ)
که شبه فروشد:
تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش
شبه فروش چه داند بهای در ثمین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ بَچْ چَ / چِ خوا / خا)
کسی که شغلش علف فروشی است. آنکه علف فروشد. آنکه کاه و یونجه فروشد. علاّف. رجوع به علاّف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ زَ)
فروشندۀ کلاه. که کلاه فروشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / پیرْ هََ)
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).
- میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنکه غوزه فروشد. فروشندۀ غوزۀ پنبه. جوزقی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ کَ)
آنکه به نیابت از میت مستطیع و واجب الحج در ازاء مزدی حج گزارد. معافر. (مهذب الاسماء). و غالباً خریداران حج بکسی مراجعه میکنند که خود بحج رفته و از نظر مذهبی مورد اطمینان باشد و چه بسا کسانی در این کار تخصص یافته و بلقب ’حجه فروش’ شهرت یابند، مانند حاجی ملاباقر تبریزی حجه فروش که داستانی از او در کتاب ’النجم الثاقب’ حاجی نوری متوفی 1320 هجری قمری و در کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی (ص 551) آمده است. حجه فروش باید از محل سکونت موکل خود (حجه خر) با هزینۀ او بسفر حج اقدام کند ولیکن اگر دارائی موکل کفاف همه این مخارج را ندهد برخی اجازه میدهند که هزینۀ سفر حجه فروش فقط از محل میقات تا مکه و بازگشت به میقات پرداخت شود. و این حج را حج میقاتی نامند
لغت نامه دهخدا
(اَ ر)
که پیه فروشد. شحام. شاحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال:
ابلهی کن برو که تره فروش
تره نفروشدت به عقل و تمیز.
چیز باید که کار در عالم
چیز دارد که خاک بر سر چیز.
مسعودسعد.
و رجوع به تره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
کسی که گل فروشد خود فروشنده گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی فروش
تصویر کلی فروش
آنکه کالاهای بازرگانی را بصورت عمده فروشد، مقابل جزئی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه فروش
تصویر کاه فروش
آنکه کاه فروشد کسی که شغلش کاه فروشی است: (گفت: ای برادر چون بزیر روی بمحلت کاه فروشان رو بسرای جوانمرد ان) (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوزه فروش
تصویر غوزه فروش
آنکه غوزه فروشد جوزقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف فروش
تصویر علف فروش
آنکه شغلش فروختن علف و کاه و یونجه است علاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه فروش
تصویر پیه فروش
آنکه پیه بفروش رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلو فروش
تصویر آلو فروش
آنکه آلو بخارای در آب خیسانده فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاله فروش
تصویر کاله فروش
فروشنده متاع کا فروش، بقال
فرهنگ لغت هوشیار
عمده فروش، کلی فروشی
متضاد: جزیی فروشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
Florist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
fleuriste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
penjual bunga
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
फूलवाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
bloemist
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
fiorista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
Florist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
florista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
флорист
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
флорист
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
florysta
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
florista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
꽃집 주인
دیکشنری فارسی به کره ای